سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرباز ولایت

نظر

عصر پنجشنبه هفته گذشته کاروان رئیس جمهور آمریکا که در حال رفتن به کاخ سفید بود، در اقدامی به ظاهر برنامه‌ریزی نشده مقابل ساختمان هری ترومن توقف کرد تا باراک اوباما سری به یک جشن خصوصی بزند. جشنی که جان کری وزیر امورخارجه آمریکا برپا کرده بود. برای تقدیر از تمام دیپلمات‌هایی که نقشی در به دست آمدن توافق وین داشتند، چه بزن و بکوبی به راه انداخته بودند که خبرنگاران و عکاسان همراه اوباما اجازه نیافتند دلی از عزا درآورند و کامی شیرین کنند و مجبور شدند 20 دقیقه در ماشین منتظر بنشینند، الله اعلم!


البته با آنچه در هتل کوبورگ وین و متعاقب آن در شورای امنیت سازمان ملل -تحت عنوان برجام و قطعنامه 2231- حاصل شد، اگر آمریکایی‌ها پایکوبی نکنند جای تعجب دارد. توافق هسته‌ای با ایران سکه‌ای است که دو رو دارد. یک روی آن فنی و مربوط به مسائل هسته‌ای است و روی دیگر آن فراهسته‌ای و معطوف به اهداف راهبردی واشنگتن در مقابل جمهوری اسلامی.


فتح‌الفتوح و برد 3 بر 2 و توافق قرن و... خواندن برجام از سوی مقامات دولت و تیم مذاکره‌کننده کشورمان هم حلوا حلوایی است که دهان را شیرین نمی‌کند. آمریکایی‌ها در طول حدود دو سال مذاکره نشان دادند به معنای واقعی کلمه روی اصول خود ایستاده‌اند! آنان از ابتدا اصل را بر بی‌اعتمادی مطلق گذاشتند و خروجی مذاکرات نیز کاملاً بر این اساس استوار است. با اجرای برجام، ایران باید گام‌هایی بردارد که متاسفانه قریب به اتفاق آنها غیرقابل بازگشت است و حریف که از قضا سابقه‌ای پر و پیمان در بدعهدی دارد، می‌تواند با ادعاهایی واهی و تکراری از تعهدات خود سر باز زند و همان چهار تا قول نصف و نیمه درباره توقف - وجه بفرمایید توقف و نه لغو- تحریم‌های هسته‌ای را هم زیرپا بگذارد. کافی است آژانس اعلام کند توضیحات ایران درباره پی.ام.دی -یا همان ادعای جنبه‌های احتمالی نظامی برنامه هسته‌ای ایران- کافی و راضی‌کننده نیست. به همین راحتی! پایبندی واشنگتن بر اصل بی‌اعتمادی تا حدی است که علی رغم همه تمهیدات، در نهایت مکانیسم ماشه را برای بازگشت فوری تحریم‌ها اندیشیده و در توافق گنجانده است.


همین روی سکه توافق برای آمریکایی‌ها برد است و شایسته برپایی جشن. روی دیگر هم دل بستن به تغییر رفتار و در نهایت ماهیت جمهوری اسلامی از دل این توافق و در دراز مدت است. همانطور که اوباما هم بارها تاکید کرده، برجام بدون دستیابی به این هدف استراتژیک و کاملاً حساب شده نیز از منظر آنان قابل دفاع است.


اما ما چگونه به برجام رسیدیم؟ و شاید سوال دقیق‌تر این باشد؛ برجام چگونه به ما رسید؟!  پاسخ مبسوط و تشریح همه جوانب این سوال، مثنوی هفتاد من کاغذ است و از حوصله این بحث خارج. اما اتفاقات یک اتاق بزرگ را هم می‌توان از روزنه یک سوراخ کوچک دید. این سوراخ کوچک مقاله‌ای است که تنها چند هفته پس از روی کار آمدن دولت یازدهم در یکی از روزنامه‌های زنجیره‌ای منتشر شد؛ با عنوان «ابتکار یکجانبه در مذاکرات هسته‌ای» به قلم ناصر هادیان، عضو اتاق فکر هسته‌ای وزارت امورخارجه.


وی در این مقاله می‌نویسد؛ « تاکنون موضوع هسته‌ای، عمدتا تمرکز بر معامله (بده - بستان) بوده است، اما سیاست «ابتکار یکجانبه» خروج از این چارچوب را پیشنهاد و یک اقدام اعتمادساز یک‌طرفه را توصیه می‌کند. در واقع در موضوع هسته‌ای، دستگاه دیپلماسی ایران باید دست به یک «ابتکار یکجانبه» اعتمادساز بزند. بدون آن‌که بخواهد ما‌به‌ازا و امتیازی در قبال آن دریافت کند. این «ابتکار یکجانبه» اعتمادساز می‌تواند در هر یک از حوزه‌های شفاف‌سازی در برنامه هسته‌ای (transparency)، اقدامی در راستای ارتقای نظام راستی‌آزمایی (Varification)، یا عدم ‌اعمال حقی از حقوقمان باشد. به‌طور مثال در یک اقدام یکجانبه ایران می‌تواند 50 کیلوگرم از اورانیوم غنی شده با خلوص 20‌ درصد خود را تبدیل به میله سوختی کند.»


شاید برخی مدعی شوند مگر یک مقاله در یک روزنامه چقدر اهمیت دارد که یک موضوع کلان و سوالی مهم براساس آن پاسخ داده شود. بله! سوراخ روی در مهم نیست. مهم چیزهایی است که از راه آن می‌توان دید. آنچه در عمل روی داد ابتکاری به مراتب یکجانبه‌تر بود. در حالی که هادیان معتقد است رها کردن50 کیلوگرم اورانیوم 20 درصد -کمتر از 18 درصد از کل اورانیوم 20 درصد خدابیامرز!- برای جلب اعتماد حریف کافی است، همان ابتدای مسیر چنان ابتکاری به خرج داده شد که نه تنها اعتماد حریف جلب بلکه خیالش از اساس راحت شود! نیمی از 280 کیلوگرم سوخت 20 درصد تبدیل به میله سوخت و نیمی دیگر با رقیق شدن، هوا شد و تمام. نتیجه راهبرد «ابتکار یکجانبه»، مسیر «توافق به هر قیمتی» است و بدون شک در این مسیر هم به فرجامی بهتر از برجام نمی‌توان رسید.


متاسفانه در به خرج دادن ابتکار یکجانبه چنان دست و دل بازی به خرج داده شد که حتی صدای تئوریسین آن را هم درآورد؛ «درباره بخش نخست یعنی زمان بندی کارها و امتیازهای مرحله به مرحله و متقابل هر یک از دو طرف باید بگویم وقتی متن 159 صفحه‌ای کل سند را می‌خوانیم می‌بینیم که از این منظر، امتیازهای داده شده ایران بسیار بیشتر است...

صادقانه باید بگویم که اگر من بودم، چنین توافقی را امضاء نمی‌کردم و مذاکراتی متفاوت را دنبال می‌کردم...اگر محاسباتی نگاه کنیم متوجه می‌شویم که امتیازهای داده شده ایران در مقابل امتیازهای گرفته شده، 70 به 30 هم نیست!» اینها بخشی از سخنان چند روز پیش هادیان در اندیشکده شورای آتلانتیک آمریکاست. نکته جالب‌تر آنکه وی با همه این انتقادات و اعتراف به اینکه خود حاضر نیست چنین توافقی را امضا کند اما از آن حمایت می‌کند! چرا؟ چون توافق قطعه‌ای از یک پازل بزرگ‌تر است. چیزی که وی از آن به عنوان عادی شدن روابط - ایران و آمریکا- نام می‌برد.


این نمونه، نمادی از یک تفکر است. تفکری که نتیجه‌اش دادن همه نقاط قوت در ابتدای مسیر برای اعتمادسازی با دشمن است. داشتن چنین تفکر و وجود چنین افرادی چیز عجیب و غریبی نیست. مسئله وقتی قابل تامل می‌شود که این تفکرات و افراد به مراکز تصمیم‌سازی راه می‌یابند. در امین، شجاع، غیور و متدین بودن تیم مذاکره‌کننده کشورمان تردیدی نیست اما وقتی داده‌های هوشمندترین مغزها و دستگاه‌های محاسباتی نیز اشتباه باشد، نمی‌توان انتظار خروجی صحیح داشت. کارکرد نفوذی‌ها در مراکز تصمیم‌سازی نیز به همین شکل است. ارائه داده‌های غلط و مختل کردن سیستم محاسباتی تصمیم گیرندگان.


درباره نفوذی‌ها در مراکز تصمیم‌سازی گفتنی بسیار است. تصمیم‌سازان مانند تصمیم‌گیران در معرض دید نیستند و اگر نگوییم هیچ نظارتی بر خط سیر فکری و عملی آنان وجود ندارد، حداقل می‌توان گفت این نظارت چنان ضعیف است که بیشتر کارکرد نوش‌داروی پس از مرگ سهراب را دارد.

مورد عبدالحسین هراتی را که یادتان هست؟ همان کسی که بزرگ‌ترین دروغ  و تهمت‌ها را در خارج به انقلاب و حضرت امام(ره) نسبت داد، به کشور برگشت و در دانشگاه آزاد پست گرفت و مشاور رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هم شد!


شناخت نفوذی‌ها در مراکز تصمیم‌سازی اقتصادی و بخصوص فرهنگی، بسیار دشوارتر از میدان سیاست است. نفوذی‌ها مانند سوراخ‌های کوچکی هستند که پیدا کردن آنها در بدنه یک سد کار آسانی نیست و شاید به خودی خود چندان مهم هم نباشند. اما اگر به تعداد کافی و براساس طرحی دقیق ایجاد شوند چه؟! مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه وقت آمریکا که نزدیکی قابل توجهی با لابی صهیونیستی آمریکا دارد از این طیف با عنوان «فرزندان فکری» خود یاد می‌کند و می‌گوید: من به فرزندان فکری‌ام در ایران امیدوارم.

محمد صرفی